ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

می می

دارم لباس ارنواز را عوض می کنم. میگم: قربون اون هیکل خوشگلت برم. بیام اون می می هاشو بخورم! - من که می می ندارم - پس اونا چیه؟ - اونا که کوچولوئه، بزرگ نیست - فرقی نداره قربونت برم - تو می می کوچولو دوست داری؟ - آره عزیزم! - اونوقت می می بزرگ را دوست نداری، نمی خوری؟ - .... (چی بگم والله! نه میشه به بچه دروغ گفت نه میشه راستشو گفت. اما این ارنواز که دست بردار نیست) - می می بزرگ هم دوست داری؟ - آره باباجون - می خوریش؟   ضمن نهایت احترام به اصل آزادی بیان، مابقی گفتگو را به تیغ سانسور می سپاریم.
29 مهر 1391

بدون عنوان

مارینا مربی مدرسه ارنواز میگه ارنواز تو کلاس دیگه داره ایتالیایی حرف میزنه. احتمالا تا چند وقت دیگه ایتالیاییش از ما بهتر بشه. در ضمن علاوه بر مارینا، اسم مربی دیگه اش هست بی اججو
29 مهر 1391

ارنواز و دیوار صاف

ارنواز تازگی ها از دیوار صاف بالا میره. نه اینکه فکر کنید دارم از یه اصطلاح استفاده می کنم، واقعا از دیوار صاف بالا میره، از رو کمدش، از لبه دیوار، از صندلی از کله مامانی و بابایی و... بعد هم خودشو پرت میکنه پایین موقع تلویزیون نگاه کردن و یا حتی موقع خوابیدن هم یک دفعه می بینید که کله اش رو زمینه و پاهاش رو هوا یک بازی مورد علاقه هم پیدا کرده، اینکه بابایی سر وتهش کنه و با خودش ببره اینور و اونور یا پاش را بندازه گردن بابایی و آویزون بشه.
29 مهر 1391

عکس تو

مامانی زمان های قدیم، موقعی که بچه بود، یک همسایه ای داشت. اون همسایه شون اسمش آقای فدایی بود. آقا و خانوم فدایی یه دختری داشتند به اسم محبوبه که همسن خاله فریبا بود. مامانی این خاله محبوبه را تو فیس بوک می بینه و ادش می کنه.چند روز پیش خاله محبوبه یک مطلبی را گذاشته بود تو صفحه فیس بوکش با این مضمون: ما زنها رسم خوبی داریم. زمانه که سخت می گیرد، شروع می کنیم به کوتاه کردن ناخن ها، موها، حرف ها، رابطه ها و ......  یک عکس هم از اینترنت پیدا کرده بود و کنارش گذاشته بود که از قضا بدون اینکه بدونه (البته) عکس شما بود. ...
29 مهر 1391

تینکربل ایتالیایی

ارنواز شده ارنواز و من هم معلم مدرسه شون. قرار هم هست با هم ایتالیایی صحبت کنیم. ارنواز می خواد یه سی دی بگذارم تا ببینه. به ایتالیایی می پرسم چه سی دی ای می خواهی؟ میگه: تینکربلتو
12 مهر 1391

از خود متشکر

ارنواز با اصرار مامانش کش سر بسته و حالا داره میره بیرون. از جلوی یه آقایی رد میشه و می پرسه: پس چرا به من نمیگن Bella (زیبا)؟ مامان: هنوز که کسی ندیده اتت ارنواز: چرا اون آقاهه که دید
12 مهر 1391

دعوای آب در ده دقیقه

    ۱- پنج دقیقه قبل از بعدی ارنواز حاضر نیست بلند بشه و لیوان آبش را از روی میز برداره. مامانی هم حاضر نیست این کار را واسه ارنواز انجام بده. نتیجه اینکه دعوا با گریه و زاری به نفع مامانی مغلوبه میشه. ۲-  بعدی ارنواز حاضر نیست بلند بشه و لیوان آبش را از روی میز برداره. مامانی هم حاضر نیست این کار را واسه ارنواز انجام بده. نتیجه اینکه ارنواز یه فکری به سرش میزنه - مامانی بهم آب میدی؟ - گفتم که نه، چرا خودت برنمی داری؟ - آخه من نیستم . با بابا رفتم بیرون - ... (دهان باز مامان)‌ ارنواز واسه اینکه دروغ هم نگفته باشه، سرش را کرده زیر میز ۳- پنج دقیقه بعد از بعدی ارنواز حاضر نیست بلند بشه و لیوان آبش را از ...
12 مهر 1391